آرينآرين، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

آرين عزيز من

خوشبختي

خوشبختي يعني قدم از قدم كه برداري صداي پسر كوچولوتو بشنوي كه داره دنبالت مياد.. خوشبختي يعني اينكه وقتي پسرت ناز ميكنه و بالبخند به چشمات نگاه ميكنه تا قربون صدقه اش بري.. خوشبختي يعني شنيدن صداي قهقه اش وقتي داره با باباش بازي ميكنه.. خوشبختي يعني دانستن اينكه خوشبختي يه موجود كوچولو در" تو "خلاصه ميشه... خوشبختي يعني مادر بودن و چقدر بار  سنگيني دارد  و همه اينها را وقتي مي فهمي كه مادر شده اي. 
30 آبان 1390

سرما خوردگي

سلام عزيز دل مامان از ديروز پسر گلم سرما خورده مدام آب ريزش بيني داري و من خيلي نگران شدم كه خداي نكرده حالت بدتر نشه به خاطر همين امروز صبح بردمت دكتر ... آقاي دكتر هم چند تا دارو داد و گفت زود زود خوب ميشي.. خيالم راحت شد مامان .. نگرانت بودم. هيچ چيزي براي پدر و مادر سخت تر از اين نيست كه مريضي بچه شون رو ببينن. بابا محمد هم دلش پيش تو بود زنگ زد كه آرين رو بردي دكتر؟ بعدشم خيالش راحت شد. الهي بميرم كه حتي سركارم به فكرموني دوست داريم عزيزم.. خدايا ممنونم به خاطر همه نعمتهايي كه بهم دادي. كمكم كن تا قدر شونو بدونم و هميشه شكرگذار نعمت هات باشم. آمين    ...
30 آبان 1390

يه قرار دوست داشتني

5شنبه من و چند تا از ماماناي ني ني سايتي البته اهل كرمانشاه قرار گذاشتيم تا همديگه رو ببينيم .. خيلي روز خوبي بود با اينكه هوا سرد بود و نشد كه زياد بيرون بايستيم .. پسر گلم كلي با مهيار و مليكا بچه هاي خاله فرزانه و پارسا پسر خاله ليلا بازي كرد.. قربونت برم مامان كه با همه خيلي سريع دوست ميشي و بازي ميكني..با همه وجودم دوستت دارم كوچولوي من پارك معلم.. مهيار و مليكا و آرين شيطون من ...
17 آبان 1390

خاطرات كرج

سلام عزيز مامان ببخشيد كه كمي دير اومدم و دارم مينويسم... كرج خيلي خوش گذشت خاله سميرا هم اومد و خونه مادر جون موند و تو پارسا هم تا ميتونستين بازي كردين و شيطنت.. كلي بهم عادت كرده بوديد تا چند روز مدام تو خونه اسمش و مياوردي.. قربونت بره مامان پسرم دوباره تنها شد... تا بابا و مامان رو داري غصه نخور عزيزم ما هميشه پيشت هستيم وتنهات نميذاريم مامان جونم مسافرت كيشمون كنسل شد به دلايلي نتونستيم بريم اگه خدا بخواد موند براي عيد. آرين خونه مادر جون     اينجا عروسي خاله مهديسه .. جيگر مامان داره بستني ميخوره... تو عروسي خدا به پسرم خيلي رحم كرد نزديك بود دستت بشكنه مامان.. وقتي چراغا خاموش بودن پسر شيطون مامان خم شده...
17 آبان 1390
1